شعر در مورد اسم احسان ، عکس نوشته و عکس پروفایل تبریک تولد اسم احسان

شعر در مورد اسم احسان

شعر در مورد اسم احسان ، عکس نوشته و عکس پروفایل تبریک تولد اسم احسان

شعر در مورد اسم احسان ، عکس نوشته و عکس پروفایل تبریک تولد اسم احسان همگی در سایت سارونه.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.

شعر در مورد اسم احسان

 ترک احسان است احسان پیش ما آزادگان

طی کند آوازه احسان خود حاتم بس است

⇔⇔⇔⇔

شعر زیبا در مورد اسم احسان

خبر از گل و شکوفه خبر از سحر نباشد
شب سرد این خزان را ز سحر خبر نباشد

و خوشا شب وصالت که دمی گذشت و گم شد
که به انتظار آنم چه کنم دگر نباشد

پر مرغ آرزو را تو شکسته ای نگارا
که به جز تو سوی یاری دگرش گذر نباشد

پر خواهش و تمنا پر حسرت این نگاهم
که قسم به ناز چشمت به تو کارگر نباشد

صنما بتا نگارا تو بگو تو را چه نامم؟
که به غیر نامت ای دوست به تو خوبتر نباشد

و زمان به نقره کاری بنشسته زلفکم را
چه کنم که زندگی را روشی دگر نباشد

من و انتظار و عشقت تو رفیق طفل عقلی
که درخت عشق پاکم دگرش ثمر نباشد
احسان محمدی (رفیق)

شعر قشنگ در مورد اسم احسان

 ز احسان روزگار غریقم ولیک نیست

بر من جوی ز منت احسان روزگار

⇔⇔⇔⇔

شعر عاشقانه در مورد اسم احسان

از شعر میشناسم جادوی بهتری را
آری نگاهت آری رقصاند صد پری را

تنها همیشه بودم یک اتفاق نادر
ناگه خدا فرستاد طناز دلبری را

زیبای صد فسانه از یاد من نرفتی
بر یاد داری اکنون دیدار آخری را؟

در الوداع آخر صد کهکشان به ماتم
گریاندی آخرالامرخورشید ومشتری را

بعد از تو آری آری کار دلم تمام است
یک امتحان کن آخربی بال وبی پری را

بی دستو پا تر از من در شهرتان نباشد
با مهر یک نظر کن بی پا وبی سری را

تو سهم من نبودی سهم کس دگر باش
نفرین کنم ازین پس گوهر نه گوهری را

من نه غزل نگفتم کاغذ سپید ناگاه
بادی وزید در شب پاشید جوهری را

فریاد کن رفیقا تا مطلع سحر گاه
از شعر میشناسم جادوی بهتری را

⇔⇔⇔⇔

شعری در مورد اسم احسان

 طوق منت، گردن فرمانبران را لایق است

ترک احسان است احسان مردم آزاد را

بهترین شعر در مورد اسم احسان

احسان کنیم به هموطنان ای دوستان،خبر
کین کار نیک،خیر و صفا آورد ثمر

لطفی کنیم به طفل یتیم و بی پناه
کین لطف از خدا بود ز دیده ی بصر

بیعت کنیم ودست دهیم دردست این سه یار
کین طرح را گذاشته اند در موسم جمر

قسمت کنیم شادیمان را با رضای دل
کین کارثوابش کم نیست زبوسیدن حجر

شرکت کنیم باشعف به جشن عاطفه ها
کین مشت نمونه بود باید دهیم کرر

احسان کنیم به هموطنان ای دوستان،خبر
کین قصد گرنکرد به یقین می دهیم ضرر

همت کنیم و شادسازیم کسان بی پناه
کین پند از؛پناه؛بود ز بهر بی خبر

⇔⇔⇔⇔

زیباترین شعر در مورد اسم احسان

 می رسد احسان به هر کس قابل احسان شود

تنگدستان را وسایل گر نباشد گو مباش

⇔⇔⇔⇔

جدیدترین شعر در مورد اسم احسان

بازم غمه تو چشمام…هوای بارون داره…

هوای شر شره آب…میون ناودون داره…

بازم غمه تو چشمام…لبم خشکیده انگار…

اونی که دوست داشت منو…رفته و مرده انگار…

بازم غمه تو چشمام…زندگی پوچه پوچه…

غم تنهایی ها رو…داد میزنم تو کوچه…

بازم غمه تو چشمام…اما تورو نمیخوام…

تو عاشقم نیستی که…دنبال چشمات بیام…

بازم غمه تو چشمام…چه تلخه طعم عسل…

فکر نکن با رفتنت….رفت دیگه حس غزل…

بازم غمه تو چشمام…تنها شدم تو باغم…

دیگه ازت نمیخوام…بیای اینجا سراغم…

شعر درباره اسم احسان

 با حسن رویت احسان کی جوید

خود پیش حسنت احسان چه باشد

⇔⇔⇔⇔

شعر زیبا درباره اسم احسان

اگر دیدی جوونی گریه کرده…

بدون دستای یارش سرده سرده…

و یا بخت سیاه روزگارش…

به اون بی مهری و غم هدیه کرده…

گریستن را نگو مردی در آن نیست…

مگر مرد , دلش…برگ خزان نیست؟؟؟

چی پنهون میکنم از چشم پیداست…

گریستن آشکار است و نهان نیست…

سراغ من نگیرید از زمانه…

که من گشتم به قلبش جاودانه…

به باورها نمی گنجد که رفتم؟؟؟

ندیدی تا کنون مرگ شبانه؟؟؟

به هیچ و پوچ عشقم را فنا کرد…

حساب کار خود از من جدا کرد…

که وقتی جسم من در قبر بیند‌…

کمی دیر شاید… اسمم را صدا کرد…

در آغوشش گرفته جسم من را…

که شاید روح بخشد این بدن را…

ولی کو فایده بر جسم بی روح…

که بر تن کرده حالا این کفن را…

منم خسته و بی چاره و بی تاب…

که حالا تا همیشه رفته بر خواب…

منم قلبی که می تپید به یادت…

ولی حالا سکوتش مثل مرداب…

خدا حافظ که من رفتم به یادت…

مرا یادی بکن در خاطراتت…

سلامت می رسانم پیش معبود…

به هر جا بودی احسان خاک پایت…

⇔⇔⇔⇔

شعر قشنگ درباره اسم احسان

 گر تو عاشق شده ای حسن بجو احسان نی

ور تو عباس زمانی بنشین احسان بین

شعر عاشقانه درباره اسم احسان

یا او ز آه و ناله ی زارم خبر نداشت
یا داشت ، آه من به دل او اثر نداشت
تنها مرا ز دیده ی رحمت فرو نهاد
تنها مرا ز خاک ره خویش برنداشت
آن روزها که سینه ی من گرم عشق بود
هر گز دلم ز روز جدایی خبر نداشت
بگذاشت در خمار غم بی کسی مرا
رفت آنکه تاب دیدن چشمان تر نداشت
هر چند روی سینه ی من پا گرفته بود
پاس وفا و مهر مرا چون تبر نداشت
با دوستان یکدل خود گرم عیش بود
آگاهی از وجود من در به در نداشت
این چرخ،دانم از چه سبب جور می کند
دست محبتی که کشد روی سر نداشت
بیچاره آنکه غصه ی خود را به چاه گفت
بیچاره آنکه همسفری در سفر نداشت
بی فایده ست هر چه نصیحت شنیده ایم
تا بوده ایم مشکل ما چاره گر نداشت
اشکم در انتظار تو جان می دهد بیا
اشکی نریختم که چو آتش شرر نداشت
تدبیر کار من نه به پند و نصیحت است
دردی که می کشم دگری بر جگر نداشت
ای دل بس است، حال مرا زارتر مکن
عمری فغان نمودی و دیدی ثمر نداشت
احسان، ندید ، روی جوانی و پیر شد
مانند غنچه حق شکفتن مگر نداشت ؟

⇔⇔⇔⇔

شعری درباره اسم احسان

 پیشه کن امروز احسان با فرودستان خویش

تا زبر دستانت فردا با تو نیز احسان کنند

⇔⇔⇔⇔

بهترین شعر درباره اسم احسان

عمر اهل دولت از احسان دو چندان می شود

رشته هستی دو تا از مد احسان می شود

زیباترین شعر درباره اسم احسان

 نیست احسان بنده کردن مردم آزاده را

بهترین احسان مردم، ترک احسان کردن است

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *